فکرش را هم نمیکردم که زندگی حرفهای من در يانگون شروع شود.
اينجا حتا يک ساختمان دههی هشتاد هم معماری مدرن و خفن محسوب میشود. آدمهای پولدار ولی دلشان ساختمانهايی میخاهد که رندرهايشان مجلهها را
پر کرده است. ساختمانهايی بلند با نماهای تجاری و براق..
ولی من دلم بيشتر با معماری بومی اينجاست.
چند وقت پيش بود که در راه رفتن به سايت يکی از پروژهها خارج از شهر يانگون، يک رديف کلبه ديدم به موازات جاده. کانال آبی از ميانشان ميگذشت. بعدها فهميدم که اين کلبههای بیخانمانهاست. کلبههايی که بزرگی هر کدام شايد اندازهی يک نشيمن خانه يا حتا کوچکتر بود با ديوار و سقفی از حصير و برگ. اتاقی در پشت و ايوانی در جلو، پلان خانه همين بود. در و پنجره نبود. هوا بود که می بايست جريان میداشت. نبض خانه همان سوراخهای ديوار بود که هوا را به داخل عبور میداد. جريان هوا درون و زير خانه دمای مطلوبی را فراهم میکرد. خًنکايش به اندازهی کولر نيست ولی آنقدر کافيست که روی يک صندلی چوبی جلوی ايوان لم بدهی و بازی بچهها را تماشا کنی. کاری که مردان اينجا خيلی دوست دارند.
I would never think I would start my architecture career here in Yangon, where even a building from 80s would be considered as "modern" architecture. It seems to me that most of the clients who look for an architect, usually look for those kind of commercial towers that you normally see in the renderings in the magazines. Yet I feel the power of vernacular architecture here more than even in my own country.
It was some time ago, when I was going to a project site outside of the city that I saw a row of huts parallel to the road with a water channel in between. I understood later that these are the huts that homeless people build in the suburbs. To me the structure and the materials that they used were super interesting. Each hut which was a house for a family was not bigger than a normal living room. A square room at the back and a verandah in front. That was the whole plan. All the walls were made by woven straw and the roof was thatch, so light and cool.. The air flows inside through the holes of the walls and beneath the hut. That provides the most basic comfort. Not as cool as AC but cool enough to spend all the day, lying on an old wooden chair in front of the verandah, watching children play, as most men do in this country.
No comments:
Post a Comment